شبی یاد دارم که چشمم نخفت | شنیدم که پروانه با شمع گفت: | |
که من عاشقم گر بسوزم رواست | تو را گریه و سوگواری چراست؟ | |
بگفت ای هوادار مسکین من | برفت انگبین[۱] یار شیرین من | |
چو شیرینی از من به در میرود | چو فرهادم آتش به سر میرود | |
همیگفت و هر لحظه سیلاب درد | فرو میدویدش به رخسار زرد | |
کهای مدعی! عشق کار تو نیست | که نه صبر داری، نه یارای ایست | |
تو بگریزی از پیش یک شعله خام | من استادهام تا بسوزم تمام | |
تو را آتش عشق گر پر بسوخت | مرا بین که از پای تا سر بسوخت |
ما چون ز دری پای کشیدیم، کشیدیم
امید ز هر کس که بریدیم،بریدیم
دل نیست کبوتر که چو برخاست نشیند
از گوشه بامی که پریدیم، پریدیم